Mission

 

IN PERSIAN

 

HOME

HOLISTIC MEDICINE

DIVINE HEALING

PRAYER & FAITH

COLORS-AURAS-HALOS-CHAKRAS

HEALERS' CHARACTERISTICS

OTHER HEALERS

Ostad's Students

 

HISTORY OF HEALING

 

VIDEOTAPES

 

TESTIMONIALS

Institutions

Health Care Professionals

Lab Reports

Individuals

 

 

DISTANT HEALING

Energy Video Stream

Dr. Shealy's Test

Aura Test

Pendulum Test

Testimonials

 

STATISTICS

 

CONTACT

 

 

04- Bakhsh 2

بخش دوم

تاريخچه انرژي درماني در جهان

 

در طول تاريخ زندگي بشر، آنچه كه انرژي هاي معنوي ناميديم در تمدن هاي مختلف به نام هاي مختلف شناخته شده است.  حتي در دانش مدرن نيز دانشمندان جديد در علوم مختلف نام هاي گوناگون بر آن نهاده اند و چه بسا برخي از آنان وقوف ندارند كه در مورد مطلب واحدي سخن ميگويند.  برخي از نام هاي ديگر اين انرژي به قرار زير است :

1- پرانا (Prana)  قديم ترين نامي است كه از اين انرژي در تاريخ مكتوب بشر موجود است و در هندوستان از حدود هفت هزار سال قبل مصطلح بوده است.

2- واژه چي (Chi) در چين از حدود پنج هزار سال قبل مصطلح بوده است، كه معتقد بودند در تمام مواد و تمام دنيا وجود دارد

3- در ایران باستان واژه فَرّ یا  فَرّه و فرّه ایزدی را می توان مترادف با این انرژی دانست.  فَرّ کیانی از جانب اهورامزدا به پادشاهان بخشیده می شد که باعث جلال و شکوه سلطنت آنان می گردید.

4- در يونان باستان انرژي حياتي يا نيروي حيات ناميده مي شد، كه مي تواند به اشياء جان ببخشد و يا آنان را بيجان كند.

5- شیخ اشراق، شیخ شهاب الدین سهروردی، آن را نور اسپهبد انسانی می نامد. به قول شیخ اشراق، جهان همه نور است که از نورالانوار (ایزد یکتا) منشاء می گیرند و طبقات مختلف دارند.

6- اصطلاح مغناطيس مايع توسط مسمر در قرون اخير به كار گرفته شده است.

7- ويلهلم فون رايشنباخ از اصطلاح نيروي اديك (Odic) استفاده نمود كه "شبيه ميدان الكترومانيتيك است".

8- در اوائل قرن بيستم اصطلاح اتمسفر انساني توسط والتر كيچنر به كار گرفته شد.  او موفق شده بود با استفاده از فيلترهاي رنگي سه لايه از هاله هاي انسان را ببيند و ارتباط تغييرات اين لايه ها را با بيماري ها مشاهده نمايد.

9- در اواسط قرن بيستم ويلهلم رايش اصطلاح ارگون (Orgon) را براي هاله هاي انسان به كار برد و دستگاهي براي جمع آوري و اندازه گيري ارگون ساخت.

10- ميدان زندگي نامي است كه نورتروپ به كار برد و گفت كه" آن قسمت اصلي انسان است و سازماندهي قسمت فيزيكي او را به عهده دارد".

11- اصطلاح ميدان فكر (Thought Field) توسط راويتز پيشنهاد شده است.

12- رابرت بكر در دهه هاي هفتم و هشتم قرن بيستم اصطلاح ميدان الكترومانيتيك  را پيشنهاد نمود.  او اين ميدان را در هاله هاي انسان اندازه گيري كرد و حالات بيماري و سلامت را با يكديگر مقايسه نمود.

13- اصطلاح ميدان انرژي انساني (Human Energy Field) توسط جان پيراكوس، ريچارد دوبرين و باربارا برنان در مورد انسان و همچنين اصطلاح ميدان انرژي جهاني

(Universal Energy Field) در مورد تمامي دنيا پيشنهاد گرديد.  توسط اين دانشمندان ارتباط بيماري ها و تظاهرات عاطفي با ميدان انرژي انساني بررسي شد و انحراف اشعه ليزر توسط ميدان انرژي انساني توسط باربارا برنان، ديويدفراست و كارن جستر نشان داده شد.

14- دكتر ويكتوراينوشين پيشنهاد نمود كه اين حالت پنجم ماده است و آن را بيوپلاسما (Bioplasma) ناميد.

15- دكتر والري هانت اصطلاح بيوفيلد (Biofield) را پيشنهاد نمود و فركانس هاي آن را اندازه گيري كرد.

16- دكتر آندريا پوآريچ اصطلاح ميدان تشديد انساني (Human Enhancing Field) را در مورد هاله هاي انسان پيشنهاد نمود.

17- اصطلاح ميدان شكل ساز (Morphogenetic Field) شايد آخرين واژه مترادفي باشد كه توسط روپرت شلدريك (زيست شناس) ارائه شده است.

 

با مروري بر واژه هاي به كار گرفته شده توسط دانشمندان جديد (گذشته از واژه هاي قديمي)، ملاحظه مي شود كه اكثراً از واژه هاي انرژي و نيرو و ميدان استفاده شده است.  بنابراين در زبان فارسي نيز استفاده از واژه هاي انرژي يا انرژي معنوي يا توان به نظر منطقي مي رسد. (به مفاله تواندرماني به قلم استاد ابوالقاسم پرتو در همين كتاب مراجعه شود.)

 

ميدان شكل ساز (Morphogenetic Field):

در دهه سوم قرن بيستم دو جنين شناس به نام هاي الكساندر گورويچ و پل ويس نظريه ميدان شكل ساز را پيشنهاد كردند، ولي سال ها اين نظريه مورد توجه قرار نگرفت تا اينكه در سال 1981  يك زيست شناس انگليسي به نام روپرت شلدريك مجدداً اين نظريه را ارائه نمود. 

شلدريك معتقد است همانگونه كه نظريه مكانيستيك قادر به توجيه پديده هاي زيراتمي در فيزيك نيست، به همان ترتيب قادر به توجيه مسائل عمده اي در زيست شناسي نيز نمي باشد. چرا در موجودات ساده وقتيكه قسمتي از بدن او را قطع كنيم  درست همان قسمت برداشته شده با همان شكل قبلي ساخته مي شود؟  اتمها ومولكول ها و سلول هاي جديد از كجا ميدانند كه بايد در كجا قرار بگيرند و وقتيكه قسمت برداشته شده كامل شد از كجا ميدانند كه بيش از آن رشد نكنند (شكل 1).

 

شكل 1:  ستاره دريايي برش داده شده و دو قطعه شده است.  هر يك از قطعات رشد مي كنند و هر كدام يك ستاره دريايي جديد را مي سازند.

               

  اين موضوع در مورد اندام هاي داخلي موجودات پيچيده نيز صادق است، مثلاً اگر قسمتي از كبد را در انسان برداريم  سلول هاي كبد رشد و تكثير پيدا مي كنند و پس از مدتي كبد به همان اندازه و شكل سابق بر مي گردد.   به عقيده شلدريك  تمام موجودات نه تنها از ماده و انرژي، بلكه از يك ميدان نامرئي تشكيل شده اند كه تاثير اين ميدان نامحدود است يعني در هر فاصله اي شدت آن تغيير نمي كند.  او اين ميدان را ميدان شكل ساز ناميد چون به اعتقاد او آنچه كه مولكول هاي يك موجود را در راستاي مورد نظر قرار مي دهد و شكل موجود را مي سازد همين ميدان است.  به عبارت ديگر اين ميدان را مي توان به نقشه ساختماني تشبيه كرد كه روي آن محل تمام مصالح ساختماني لازم براي آن بنا دقيقاً مشخص شده است و اگر قسمتي از اين بنا يا تمامي آن ويران شود، نقشه برجاي خود باقي است و ويران شدني نيست.   ولي وظيفه اين ميدان به ساختن شكل موجود ختم نمي شود بلكه به عقيده شلدريك اصل اساسي هر موجود و فكر هر موجود هم همين ميدان شكل ساز است.

ويليام مك دوگال روانشناس اسكاتلندي از سال 1920  به مدت 34 سال يك سري آزمايش را روي موش هاي صحرائي براي بررسي نظريه حافظه ژنتيكي ژان لامارك شروع كرد.  موش هاي صحرائي كه كار معيني را فراگرفته بودند، در نسل هاي بعدي نشان دادند كه همان كار را زودتر فرا مي گيرند.  به طوري كه در نسل بيست و دوم سرعت يادگيري ده برابر شده بود.  ظاهراً اين يافته مي توانست تاييدي بر نظريه لامارك باشد، ولي مك دوگال در پيگيري آزمايشات خود با كمال تعجب متوجه شد موش هاي صحرائي كه هيچگونه قرابت ارثي با موش هاي صحرائي قبلي نداشتند هم همين سرعت را در فراگيري نشان دادند !   بيولوژيست ديگري به نام  كرو  همان آزمايش ها را شروع كرد و موش هاي صحرائي مورد استفاده او از همان نسل اول سرعت يادگيري مشابه موش هاي صحرائي نسل بيست و دوم مك دوگال را نشان دادند !   تكرار مجدد همين آزمايشات در استراليا توسط آگار  نتيجه كاملاً مشابهي داشت.  معلوم شد كه حافظه ژنتيك هيچگونه نقشي در تسريع فراگيري نداشته است بلكه وقتي موش هاي صحرائي موضوعي را ياد گرفتند، موش هاي ديگر حتي در آنسوي كره زمين در يادگيريشان تسهيل ايجاد مي شود.

پديده تسهيل در يادگيري حتي در جامدات هم به اثبات رسيده است.  براي اولين بار در سال 1961  دو بلورشناس متوجه شدند كه هرگاه پس از سالها تلاش و زحمت بلور جديدي ساخته مي شود ناگهان در نقاط ديگر جهان همان بلور به راحتي و حتي خود به خود مي تواند توليد گردد!

نمونه ديگري از اين تسهيل در يادگيري، ماجراي تحقيقاتي است كه در زيست شناسي به اثر يكصدمين ميمون معروف شده است. تحقيق مربوط به دهه ششم قرن بيستم است كه زيست شناسي به نام هاي ليال واتسون  در جزائر كوچكي در نزديكي جزيره كيوشو در ژاپن انجام داد.  در جريان بررسي كلني هاي ميمون هاي اين جزائر محققين هر روز براي كمك به تغذيه اين حيوانات مقداري سيب زميني در سواحل اين جزائر خالي ميكردند، ولي ميمون ها به علت چسبيدن شن و ماسه به پوست سيب زميني ها رغبت زيادي به خوردن آنها نشان نمي دادند.  تا اينكه يكروز يك ميمون ماده كوچك يادگرفت كه اگر سيب زميني را در آب دريا بشويد از شن و ماسه كاملاً پاك و قابل خوردن مي شود.  اين ميمون روش مذكور را به مادرش و چند ميمون ديگر ياد داد و به تدريج ميمون هاي بيشتري اين روش تغذيه را آموختند.  ناگهان يكروز، مثل اينكه تعداد ميمون هاي مطلع از اين روش به يك حد بحراني رسيده باشد، همه ميمون هاي آن جزيره  وحتي جزائر اطراف (بدون ارتباط با جزيره اول) همين رفتار را نشان دادند و از سيب زميني هاي اهدائي استفاده نمودند!  معلوم نشد كه دقيقاً چند ميمون قبل از رسيدن به آستانه بحراني رفتار مذكور را فرا گرفته بودند، ولي براي سهولت يادآوري "اثر يكصدمين ميمون" از آن پس به كار گرفته شد.

شلدريك با استفاده از تجربيات فوق و تجربيات مشابه آن در علوم مختلف نتيجه گرفت كه:

1- تمام موجودات اعم از جماد و نبات و حيوان نه تنها از ماده و انرژي، بلكه از يك ميدان سازمان دهنده نامرئي تشكيل شده اند.  اين ميدان را مي توان ميدان شكل ساز ناميد.

2- تاثير اين ميدان مانند ميدا ن مغناطيسي نيست كه با افزايش مسافت كاهش يابد، بلكه تاثير آن نامحدود است و در هر فاصله اي تغيير نمي كند.

3- اين ميدان نه تنها روي شكل موجودات، بلكه  روي رفتار آنان تاثير مي گذارد.

4- ميدان هاي هم شكل در يكديگر بيشتر مي توانند تاثير بگذارند.  در اينجا مي توان واژه رزونانس   (هم تواتري یا بازآوائی) را از فيزيك عاريت گرفت و اصطلاح هم تواتري شكل ها  را به كار برد.  به علت رزونانس مورفيك بلورها به راحتي تشكيل مي شوند و يا موش هاي صحرائي و ميمون ها ناگهان روش جديدي را فرا مي گيرند.

5- برخي پديده هائي كه تاكنون توجيه آنان بسيار مشكل بود با نظريه رزونانس مورفيك به خوبي روشن مي شود.  مثل چگونگي بروز هم زمان يك اختراع يا يك اكتشاف در چندين نقطه دنيا و يا ظهور هم زمان يك عده نوابغ در يك رشته خاص (ظهور هم زمان شعرائي چون سعدي و حافظ و .... در يك دوره خاص از تاريخ ايران يا ظهور موسيقيداناني چون باخ و بيتهون و موتزارت و .... در دوره خاصي در اروپا و يا ظهور نقاشان بي مانندي چون رافائل و لئوناردوداوينچي و ميكل آنژ و ...  در دوره خاصي در تاريخ اروپا و مثال هاي فراوان ديگري در همين مقوله).  بديهي است كه براي بروز رزونانس مورفيك اگر ساده باشد به زمينه خاصي احتياج نيست، ولي اگر پيچيده باشد زمينه هاي اجتماعي يا آموزشي و علمي و يا سياسي مورد احتياج است.  اگر اين آمادگي در سطوح پائين تري مورد احتياج باشد مسلماً تعداد خيلي زياد تري به رزونانس موزفيك پاسخگو خواهند بود.

6- اگر ميدان هاي شبيه به هم بهتر ميتوانند با يكديگر هم تواتري پيدا كنند، پس ميدان شكل ساز هر موجود كه شبيه ترين ميدان به خودش محسوب مي شود بيشترين هم تواتري را با او خواهد داشت (خود هم تواتري).  شايد به همين علت است كه هركس به رغم تعويض هاي مكرر سلول هاي بدنش شكل و افكار خود را حفظ مي كند.  پس شايد محل اصلي حافظه در مغز نباشد و مغز فقط وسيله اي براي دسترسي به حافظه مستقر در ميدان شكل ساز محسوب مي گردد.

7- فكر و رفتار هر فرد مي تواند بيشترين تاثير را در خود آن شخص به صورت سلامت يا بيماري بگذارد.

8- فكر و رفتار هر فرد ميتواند روي سلامت يا بيماري و رفتار ديگران موثر باشد.  در يك آزمايش روي دو گروه بانوان مبتلا به سرطان سينه (با درمان هاي مشابه در دو گروه)، يكي از دو گروه جلسات گرد هم آئي منظمي با يكديگر داشتند و گروه دوم گروه شاهد در نظر گرفته شدند كه فاقد چنين جلساتي بودند.  اعضاء گروه شاهد همگي قبل از سه سال فوت شدند، ولي اعضاء گروه ديگر به صورت چشمگيري مرگ و مير كمتري را نشان دادند و برخي از اعضاء اين گروه پس از ده سال هنوز زنده هستند.

به نتيجه گيري هاي آقاي شلدريك نتايج زير را مي توان افزود:

9- در نهايت تمام ميدان هاي شكل ساز از تمام موجودات مي توانند بسته به شدت تشابه كم و بيش در يكديگر موثر باشند و به همين ترتيب فكر و رفتار هر فرد در نهايت بتواند تاثير ولو بسيار كم در همه عالم داشته باشد.

10- ميدان شكل ساز قسمت اصلي موجودات و خارج از بعد فيزيكي است و ماده و انرژي كه در بعد فيزيكي قرار دارند تابعي از اين ميدان محسوب مي شوند و قسمت فرعي موجودات (منجمله انسان) را تشكيل مي دهند.  چون ميدان شكل ساز فيزيكي نيست از قوانين فيزيكي متابعت نمي نمايد و تابع قوانين ديگري است كه بايستي جداگانه مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد.

11- منشاء بيماري هاي جسمي و رواني را در ميدان شكل ساز بايستي جستجو نمود.

12- راه درمان بيماري هاي جسمي و رواني را نيز بايد در ميدان شكل ساز پيدا كرد.

 

يكي از تفاوت هاي اصلي نظريه ميدان شكل ساز شلدريك و ميدان واحد جهاني اينشتين در آنستكه به نظر اينشتين با افزايش فاصله تاثير هر ميدان مطابق عكس مجذور فاصله كاهش مي يابد، در حاليكه در نظريه ميدان شكل ساز مسافت در تاثير ميدان نقشي ندارد.  از اين جهت نظريه ميدان شكل ساز بيشتر شبيه نظريه كوآنتومي است.

انرژي تشكيل دهنده ميدان شكل ساز داخل وخارج جسم فيزيكي تمامي اجسام، حتي فضاي بين كهكشان ها را فرا گرفته است.  آيا اين همان ماده سياه و نامرئي است كه فيزيكدانان از آن صحبت مي كنند ؟  موضوع ماده سياه سالها است كه مورد علاقه فيزيكدانان و ستاره شناسان است.  ستاره شناسان اولين بار در مطالعه رفتار كهكشان ها متوجه شدند كه اگر تمام ماده موجود در كهكشان ها همان هائي است كه مي توانيم ببينيم، كشش و جاذبه اين مواد به هيچوجه رفتار آنان را نمي تواند توجيه نمايد.  رفتار كهكشان ها وقتي قابل توجيه است كه مقدار زيادي ماده مخفي در داخل و بين كهكشان ها موجود باشد.  تخمين مي زنند كه اين ماده نامرئي بين 90 تا 99 درصدكل عالم هستي را تشكيل مي دهد !  يعني دنياي مادي كه ما مي بينيم فقط يك تا ده درصد مقدار واقعي دنيا است !   قسمتي از اين ماده نامرئي مي تواند از سياه چاله ها تشكيل شده باشد، ولي قسمت اعظم آن هنوز ناشناخته باقي مانده و خواص آن در حال بررسي توسط دانشمندان است.  اين قسمت مجهول مي تواند همان ميدان شكل ساز باشد. 

با اين ترتيب، آنچه كه ما انرژي معنوي مي ناميم اقلاً از هفت هزار سال قبل (و احتمالاً بيش از اين مدت) توسط بشر شناخته شده است، ولي اقوام مختلف نام هاي متفاوتي بر آن نهاده اند و پس از متحول شدن دانش بشري نيز دانشمندان مختلف هريك به فراخور رشته تخصصي خود خواصي از آن را شناسايي نموده اند و نام ديگري بر آن نهاده اند.  به هر حال هريك از اين تمدن ها و دانش ها كوشيده اند راه هايي جهت استفاده از اين انرژي پيدا كنند، كه بيشتر اين تلاش ها در جهت بهبود بيماري ها بوده است.

 

 

Home | Top of the page

©2012 - The original material on this site is copyrighted.  It may be used, provided credit is given to Ostad Hadi Parvarandeh and this site is referenced.